امروز سر یک ساعتی می شود دو سال که بابا نیست. علیرغم همه اختلافات ریز و درشتی که داشتیم دو سال است که نیست. این که خاک سرد است، حرف یاوه ای بیش نیست. جای خالی اش تیر میکشد تا مغز استخوانم میرود، قلبم را فشرده میکند، بغضم در حال فوران است و جویهای چرک و خون است که روان میشود. اما این یک روی حالم است، روی دیگرش دارد آرام آرام کارهایش را میکند، غذا میخورد،میخوابد، برای مامان و خودمان سریال دانلود میکند و ....
نبودن بابا در این دنیا عجیبترین تجربهی زندگیام و بیدرمانترین دردی است که تاکنون (در آستانه سی و پنج سالگی) داشتهام.
یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 20 آذر 1397 ساعت: 8:29