دانشگاه که هنوز تعطیل است و من راستش ناراحت نیستم و مثل معلمهای دیگر دلم برای دانشگاه و داستانهایش تنگ نشده است فقط گاهی دلم هات چاکلتهای سر کلاسم را میخواهم. یعنی در واقع دلم برای خوراکیها تنگ شده است نه آدمها.اما دفتر را فعلا میرویم، نه تعطیل میکنن به صورت کلی و نه اقدام دیگری. خیابانها شلوغ شده است اما کرونا ویروس هنوز هست، باید به زندگی بدون مهری جون، اتوشویی و غذای بیرون، آرایشگاه، بازارگردی با زی، مهمونی، کافه و ... ادامه دهیم.
-سخت است؟
--خیلی!
-راه حل داریم؟
--خیر!
و هر روز که درگیر بیماری نشدهایم خوشحال میشویم که ده روز پیشش، ویروسی وارد بدنمان نشده نشده است. یعنی در آینده متوجه میشویم که گذشته چه بوده است. شدیم انسان و بیماری قضا و قدریاش.
چند تا از دوستان باهوشم، به این نتیجه رسیدهاند که کسب و کارشان را رها کنند و شیرینی و کیک بپزند و بفروشند و وقت آزادشان را به سیر در طبیعت و سفر بگذرانند. هنوز با این کبر سن متوجه نشدهاند که هرچیزی تبدیل به کار شود، ملال میآورد برایشان، مشکل متریالی نیست که با آن کار میکنند بلکه تفکرشان در مورد کار است. من هم در نقش مادربزرگِ همه چیزدان نصیحتشان کردم و گفتم اول کار دوم را به سطحی برسانند و بعد کار اول را رها کنند.
یک سال دیگر هم گذشت و .......برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 73