تهران من، حراج؟

ساخت وبلاگ

تهران، چند روز است که عصبانی است، (داشتم فکر می کردم بنویسم تهران مثل زنی عصبانی است، دیدم جنسیت زدگی تا مغز استخوانم نفوذ کرده است انگار! بنابراین تهران را فردی در نظر گرفتم تا خود خواننده اگر دلش خواست به او جنسیت بدهد، این کلمه اگر دلش خواست هم خیلی کلمه ناقلایی است، انگار گوینده به مخاطب اعتماد ندارد از سمتی نمی‌خواهد ناراحت شود و خود را در بازی بیندازد، از سمت دیگر نمی‌خواهد یا می‌خواهد کاری را انجام دهد ....) البته این عصبانیت یک روزه به وجود نیامده است که، چیزی یا فردی که او عصبانی کرده است، مدت زمانی پیش این بلا را سر او آورده است و تهران هم هی سکوت کرده و چیزی نگفته و عامل عصبانیت هم با پشتکار بیشتری  عمل خود را انجام داده است تا به جایی رسیده است که عصبانیت تهران تبدیل به دلگیری شده است و در این مرحله نه از دست ابرهای باران زا کاری بر می آید نه از دست بادها! تا دیروز اگر راه حل این بود که برویم با تهران صحبت کنیم، بخندانیمش، حواسش را پرت کنیم یا به او بگوییم "تهران عزیز، سخت نگیر، زندگی است دیگر"، "تهرانک! رسم دنیا است دیگر"، " بابا تهران، بیخیال! پاشو بریم یه جایی"، " تهرانی دانشگاه به من بلیط پارک دلفین‌ها و باغ پرندگان و استخر داده، بیا بریم، دکتر ... هیئت علمی است و معاون و اندازه موهای من، پست دارد، چشمش به این بلیط باغ پرندگان  من است و بیا برویم حالش را بگیریم ....اصلا لعنتی بیا بریم تئاتر" یا از قصه‌های کار و دانشگاه و زندگی برایش تعریف کنیم که "آره تهران، فلانی مثل تو بود و حتی بدتر، اما خوب شد" یا رگ ایرانی مان بگیرد و بگوییم" من از تو عصبانی ترم و....".... دیگر الان راه حل این نیست، باید ساکت عقب بنشینیم و نگاه کنیم و منتظر بمانیم تا تهران عزیز، خودش دلش بخواهد، بلند شود موسیقی بگذارد و شاید ابتدا گریه کند، بعد شر شر اشک بریزد و اشک بریزد و اشک بریزد ، ناگهان زیر لب بگویدکه چیزی که من را نکشد، قوی ترم می کند(از آن جمله های وهم انگیز) و بلند شود و بشود همان تهران مهربان خودمان..... (با خودش هم فکر کند چندبار دیگر می‌تواند این گونه حالش را خوب کند و سرخوشانه با خودش بگوید، این بار که شد! حالا کو تا بار دیگر!)

پی نوشت. درخت نارنج مان را به خاطر یک جای پارک بیشتر ریشه کن کردند و من باز وقتی رسیدم که حادثه رخ داده بود با جنازه درخت مواجه شدم! درخت را دوست داشتم خیلی زیاد! متاسفانه از دست هیچ فردی کاری بر نمی‌آید چون اتفاق حادث شده است! این تببین های پس از وقوع هم به هیچ کاری نمی‌آیند! لعنتی های باغچه را هم سنگ کرده اند! باغچه کودگی مان را! شمار تعداد ماهی و جوجه و لاک پشتی که درش دفن کردیم را دقیق نمی دانم! کاش تبیین های پس از وقوع، کارکرد داشتند! کاش می شد لااقل با دو تا فحش، دلم خنک شود! آخر لعنتی ها، درخت نارنج مان به شما چه کار داشت، کم، نارنج هایش را با شما تقسیم کرده بودیم؟ سال‌های سال،یکی از هیجانات مان این بود که نارنجِ سبزی پلو و ماهی شب عبد را بابا از درخت می کند ! لعنت به همه کسانی که درخت ها را ریشه کن می کنند و خاطرات انسان ها را به خاطر منافع خودشان به یغما می برند! (من عصبانی نیستم، از ناتوانی خودم دلگیرم! و درخت نارنج مان را می خواهم!)

یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 74 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33